اکنون، بیش از یک دهه بعد، نتیجهای به شدت طنزآمیز به وجود آمده است. نه قاسم سلیمانی و نه حسن نصرالله زنده ماندند تا شاهد فروپاشی چشمانداز بزرگ استراتژیک خود باشند. مداخلهای که برای تقویت محور مقاومت طراحی شده بود، به جای آن، به عنوان نمونهای از تضعیف آن بدل شد. استراتژیای که برای تقسیم و کنترل سوریه طراحی شده بود، تحت سنگینی خود فرو ریخت و نه تنها پایان حکومت اسد را مشخص کرد، بلکه برای محور مقاومت نیز احتمال کاهش جبرانناپذیر را به همراه داشت.
در طول سیزده سال گذشته، ایران برآورد میشود حدود ۳۰ تا ۵۰ میلیارد دلار در سوریه سرمایهگذاری کرده است، که نشاندهنده تعهد محکم آن به حفظ بقای رژیم بشار اسد است. مشاوران ایرانی، به ویژه آنهایی که از نیروی قدس بودند، نقش تعیینکنندهای در حفظ حکومت اسد در جریان جنگ داخلی سوریه ایفا کردند. گزارشهای رسمی از بیش از ۲۰۰۰ کشته در میان “مدافعان حرم” – اصطلاح مجازی ایران برای نیروهای خود در سوریه – خبر میدهند. اعتقاد بر این است که بیشتر این تلفات از میان افغانهایی بوده که به عنوان بخشی از تیپ فاطمیون استخدام شدند، هرچند ایران نیز تعداد زیادی از پرسنل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را از دست داد، به ویژه در جنگ خان طومان در سال ۲۰۱۶.
ایران خود را در ساختارهای کلیدی نظامی و شبهنظامی در سوریه جای داده بود. یکی از این نمونهها نیروهای دفاع ملی (NDF) است، شبکه شبهنظامی طرفدار رژیم که ایران برای سازماندهی، مسلح کردن و آموزش آن کمک کرد. این نیروها در سال ۲۰۱۳ تحت نظارت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شدند و تبدیل به نیروی کمکی حیاتی شدند که مبارزان محلی را به استراتژی نظامی اسد یکپارچه کردند و ارتش سوریه که بیش از حد تحت فشار بود، را تقویت کرد. ایران همچنین روابط نزدیکی با برخی از دستههای نظامی سوریه، به ویژه لشکر زرهی چهارم و گارد جمهوری برقرار کرد. لشکر چهارم تحت فرماندهی ماهر اسد، برادر بشار، به دلیل قابلیت اطمینان و کارآییاش در عملیات تهاجمی عمده، دریافتکننده مورد علاقه آموزش، تسلیحات و کمکهای مالی ایران بود. همچنین، گارد جمهوری که مسئول حفاظت از دایره داخلی رژیم و زیرساختهای اصلی بود، از کمکهای لجستیکی و عملیاتی ایران بهرهمند شد و اطمینان حاصل شد که به اسد وفادار باقی خواهد ماند.
با این حال، در طول یکی از سالهای گذشته، ایران فروپاشی کنترل و فرماندهی خود در سوریه را مشاهده کرد. در دسامبر ۲۰۲۳، حملات اسرائیل در دمشق منجر به کشته شدن سید رضا موسوی، مشاور ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد که به عنوان مسیر اصلی منافع ایران در سوریه عمل میکرد. این ضربه با حمله حتی مهمتری در اول آوریل ۲۰۲۴ دنبال شد، زمانی که جتهای جنگنده اسرائیلی F-35 بخش کنسولگری سفارت ایران در دمشق را هدف قرار دادند و منجر به کشته شدن ژنرال محمد زاهدی، فرمانده سابق نیروهای زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. در همین حال محور مقاومت ایران در خطر بود. این تلفات، به همراه تضعیف شدید ساختار فرماندهی حزبالله در لبنان، از جمله رهبری نصرالله، نفوذ منطقهای ایران را به شدت کاهش داد.
تا اوایل ۲۰۲۴، هم ایران و هم روسیه در قبال رئیسجمهور سوریه تغییر کرده بودند. روسیه به ویژه از نقض مکرر توافقنامه تنشزدایی ادلب و مقاومت سرسختانه او در برابر هر گونه تسویه مذاکرهشده عصبانی شده بود. در همین حال، ایران تأثیر قابلتوجه پیشین خود بر دمشق را به طور پیوسته در حال کاهش دید، و اسد روزبهروز به دنبال مسیری مستقل بود که اغلب با اهداف منطقهای تهران در تضاد بود. ظنون ایران نسبت به اسد پس از سری افشاگریها درباره جابجاییهای مقامات سپاه قدس که منجر به حملات اسرائیل به این مقامات در سوریه شد، عمیقتر شد. نیروی قدس که زمانی در سوریه آزادی عمل نسبی داشت، اکنون با محدودیتهای روزافزون مواجه بود و اسد اجازه نمیداد از بلندیهای جولان به عنوان جبه احتمالی علیه اسرائیل استفاده شود. شاید به شکل تحریکآمیزترین اقدام ممکن، دمشق محدود کردن فعالیتهای مذهبی شیعه در سراسر سوریه را آغاز کرده بود که چالشی مستقیم برای تلاشهای ایران برای گسترش نفوذ ایدئولوژیک و فرهنگیاش در منطقه بود.
تا زمانی که شورشیان حملات خود را آغاز کردند، نه ایران و نه روسیه ارزشی در صرف منابع بیشتر برای حفظ رژیمی نمیدیدند که بیشتر به یک بدهی تبدیل شده بود. استقلال رو به رشد اسد به طور موثر شراکتهایی را که حکومت او را برای بیش از یک دهه پشتیبانی کرده بودند، تضعیف کرد. سرانجام، روسیه به اسد پناهندگی انسانی پیشنهاد داد اما بیزاری مسکو از اسد در نظرات سرگئی لاوروف در مجمع دوحه آشکار به نظر میرسید، جایی که او مصاحبهگر را به دلیل تمایل به “غرق کردن او در سوالات سوریه” مورد تمسخر قرار داد.
اهمیت دیرالزور فقط در ارزش لجستیکی آن نبود. ایران سنگین در تأمین این قلمرو سرمایهگذاری کرد، شبکهای از پایگاههای نظامی ایجاد کرد و روابط عمیقی با رهبران قبیلهای محلی برقرار کرد. ایرانیان از نارضایتیهای عربی علیه هم داعش و هم بعدتر نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) بهرهبرداری کردند و در عین حال از این منطقه برای فشار بر نیروهای آمریکایی مستقر در پادگان التنف و نزدیک میدان گاز کونوکو استفاده کردند. شبهنظامیان تحت حمایت ایران به طور مکرر از این قلمرو به مواضع آمریکایی حمله کردند و آن را به صحنهای در رقابت گستردهتر ایالات متحده و ایران در منطقه تبدیل کردند. اما زمانی که رژیم اسد شروع به فروپاشی کرد، ایران تصمیم شگفتانگیزی برای واگذاری این قلمرو حیاتی به نیروهای دموکراتیک سوریه گرفت. این عقبنشینی شاید یک استراتژی طولانیمدت شریرانهتر بود—شرطبندی بر این که تنشهای مداوم بین نیروهای کردی و جمعیت عرب محلی و نیروهای شورشی تحت حمایت ترکیه در نهایت فرصتهای جدیدی برای بازگشت نفوذ ایرانی ایجاد خواهد کرد.
خروج ایران از سوریه از فراتر از ترک دیرالزور گستردهتر بود، و نشاندهنده یک بازگشت کامل از حضور نظامیاش در سراسر کشور بود. شب قبل از فرار اسد از دمشق، نیویورک تایمز گزارش داد که ایران آغاز به تخلیه فرماندهان و پرسنل نظامی خود از سوریه کرده است. واقعیت عریان تسلیم ایران توسط یک تحلیلگر نزدیک به رژیم که به روزنامه گفت: “ایران شروع به تخلیه نیروهای خود و پرسنل نظامی کرده است زیرا نمیتوانیم به عنوان یک نیرو مشاورهدهنده و پشتیبانیکننده بجنگیم اگر ارتش سوریه به خود نمیخواهد بجنگد… موضوع اصلی این است که ایران متوجه شده است که نمیتواند وضعیت در سوریه را در حال حاضر با هیچ عملیات نظامی مدیریت کند و این گزینه از روی میز کنار رفته است.”
فروپاشی رژیم اسد بیش از یک دهه سرمایهگذاری ایرانی در سوریه را به طرز موثری نابود کرد و تار و پود پیچیده نفوذی که توسط قاسم سلیمانی ایجاد شده بود، unravel کرد. به عنوان فرمانده نیروی قدس، او استراتژیای از بیثباتسازی منطقهای تدوین کرده بود که رنج بزرگی را در سراسر خاورمیانه ایجاد کرده بود. رویکرد او سیستماتیک بود: شناسایی کشورهای آسیبپذیر، استفاده از نقاط ضعف آنها، و پر کردن خلاهای قدرت با شبهنظامیان تحت حمایت ایران که به خاطر بیرحمی و بهرهکشی از جمعیت محلی به بدنامی شناخته میشدند. منطق این رویکرد در فهم سلیمانی از این نهفته بود که ضعف حکومتی، خاک حاصلخیزی است که در آن نفوذ ایرانی میتواند ریشه بگیرد و شکوفا شود. سوریه نقطه اوج این استراتژی بود، جایی که سلیمانی کمک کرد که یک قیام مردمی به یک جنگ داخلی فاجعهبار تبدیل شود.
بسیاری از تصمیمات ایران در روزهای پایانی اسد همچنان نامعلوم باقی مانده است. در حالی که تهران به طور واقعبینانه نمیتواند امیدوار باشد که سطح نفوذی را که تحت حکومت اسد داشت بازگرداند، محاسباتش احتمالاً فراتر از بحران فوری میرسد. با توجه به مهارت اثبات شده ایران در بهرهبرداری از هرج و مرج منطقهای، ممکن است انتظار داشته باشد که انتقال سوریه از دوران اسد فرصتهای جدیدی برای نفوذ ایجاد کند، به ویژه که گروههای مختلف برای قدرت و منابع به رقابت میپردازند. دشمنی کردهای سوریه با نفوذ ترکیه در سوریه ممکن است یکی از این فرصتها را نمایندگی کند، به عنوان مثال. توانایی اثبات شده ایران در همکاری با گروههای سنی نیز میتواند به اتحادهای عملگرایانهای منجر شود که بر حول محور مخالفت با اسرائیل شکل میگیرد، به ویژه با توجه به این که اسرائیلیها به تازگی منطقه حائل غیرنظامیای را که به واسطه موافقتنامه کاهش تنش ۱۹۷۴ در جنوب سوریه ایجاد شده بود، تصاحب کردهاند.